از اماره تا مطمئنه راهی نیست
بسم ربّ شهداء و الصدیقین
بسم ربّ شهداء و الصدیقین ورد زبانم است اما به ندرت پیش آمده که در معنایش تدبیر کنم! عوامانه به دفاع مقدس نگاه می کنم تمام واقعیت ماجرا این است! چون از ربّ فقط به ظاهر لفظی آن اکتفا کرده ام و در عمق بی منتهای آن غوطه ور نشده ام.
فرق من با شهداء و صدیقین در این تشخیص است؛ آن ها اهل تشخیص بودند و یافته بودند که ربّ پرورش دهنده انسان و عالم به تمام رموز او است؛ برای همین تنها دارنده حق ولایت ، ذات اقدس ربّ العالمین است و تکلیف هایش منطبق با طبیعت وجودی انسان ها و موجب کمال است که در سایه عمل لذتی بی منتها به ارمغان دارند.
لبخندهای رزمندگان نشان از این لذت دارد و اینجاست که باید بگویم لبخندها هم حرفی برای گفتن دارند: از اماره تا مطمئنه راهی نیست اگر تکلیف را تشریف بپنداری. هیچوقت فراموش نمی کنم ، اولین باری که صحنه بازسازی جنگ را در قالب یک رزمایش دیدم در دل می خواستم که هر چه زودتر از این وضعیت وحشت زا خلاص شوم؛ اصلا در مخیله ام هم نمی گنجید که صدای بمب های آتش افکن اینقدر مهیب باشد! تازه پی بردم که اطاعت چقدر دشوار است!!!!!! جالب است که به دفاع هم جهاد اصغر می گویند نه اکبر!!!!!
و اما الان که جنگ در کار نیست…
به قول شهید آوینی باب جهاد اصغر بسته شد باب جهاد اکبر که باز است؛ اما آیا ما این باب را دیده ایم یا که نه فقط درباره اش حرف ها شنیده ایم؟ شاید هم در وجود ما اینطور جنگی برپاست با چنین صداهای مهیب و گوش خراشی!! اما اگر تا به الان صدایی نشنیده ایم و آتشی ندیده ایم حقیقت آن است که تعلقات ما را کر کرده است مگر می شود دید و شنید اما باز هم اطاعت نکرد؟
گمان کرده ایم که دفاع انجام چند عملیات نظامی و خنثی کردن مین است، برای همین است که گاهی مهمات کم می آوریم و متوجه نیستیم که مهمات نداریم!!! جهاد اکبر را از آن جهت اکبر گفته اند که بر اصغر تسلط دارد شهدا مظهر تسلط درون بر برون بودند اگر آنان باب جهاد اکبر را ندیده بودند انبار وجود خود را از مهماتی که ابدا با مهمات ظاهری قابل مقایسه نیستند مملو نمی ساختند حال باید تا حدودی فهمید که چرا پیغمبر خاتم صلوات الله علیه و آله فرمود بدترین دشمن تو نفس توست.
من می دانم که منشا تمام بدختی هایم از جهل است تا به حال وقتی را برای دیدن این باب تعیین کرده ام؟ چقدر فرمان خدا را بر فرمان نفس ارجح شمرده ام؟ شاید به حوزه علمیه آمدن برای دیدن این باب بوده است نه به خاطر اینکه متقی ترین آدم شهر من بوده ام و از این دست خیالات تکبر برانگیز!!
حالا که حضرت ربّ بر بنده حقیر منت گذاشته و به حوزه علمیه دعوت کرده است تا چقدر از مدیر و معاون و استاد فرمان می برم؟ تا چقدر راحت طلبی را بر شرکت در کلاس ها و مباحثه ترجیح نمی دهم؟ تا چقدر به دنبال توجیه برای فرمان نبردن هستم؟
شهدا به ما آموختند که سختی مترادف با دنیاگرایی و راحتی مترادف با تکلیف مداری است پس این دو را جا به جا نکنیم تا با جان دریابیم از اماره تا مطمئنه راهی نیست اگر جهاد واقعا «اکبر» باشد.